
«ميراندا» كه به قول دوستش همنام يك آدمرباست، ولي مادرش اين را انكار ميكند، در حاليكه نميداند آدم چقدر به اسمش وابسته است و چنين اسمي چه لطمهاي به او وارد ميكند، چيزهايي را مينويسد.
رمان با يك خبر آغاز ميشود. مادر راوي داستان بعد از سه سال تلاش، براي شركت در مسابقه ۲۰۰۰۰ دلاري پيراميد،كه معنياش ميشود همان هرم خودمان، انتخاب شده است و ميراندا، يا بهتر بگويم خانم ربكا استيد نويسنده ۴۳ ساله نيويوركي، اين اتفاق را براي شروع داستان انتخاب كرده است. نويسنده معتقد است زيبايي داستاننويسي در اين است كه نويسنده از واقعيات الهام ميگيرد، اما محدوديتي در خيالپردازي ندارد. اين اتفاق در «وقتي به من ميرسي» هم ميافتد. اگر اهل معما باشي تا ته داستان را به سادگي پيش ميروي تا ميراندا در حل معماي اين رمان به تو كمك كند و در آخر از اينكه تكههاي اين پازل به هم ميچسبند و تو با يك معماي حلشده مواجه ميشوي، شگفتزده و انگشتبهدهان ميماني. علاوه بر شركت مادر ميراندا در مسابقه پيراميد، سه حادثه ديگر نيز رمان را پيش ميبرد؛ نامههايي كه شخصيت اصلي قصه دريافت ميكند، كتك خوردن سال (بهترين دوست ميراندا) و قطع ارتباط او، و حضور مرد خندهرو. اما خب فقط همين نيست. غير از اين ماجراهاي مهم، خردهاتفاقهايي نيز وجود دارد كه خواننده را درگير رمان ميكند. كسي از ميراندا خواسته براي او نامهاي بنويسد و آنچه بر او گذشته را تعريف كند. درواقع قصه اينگونه شكل ميگيرد؛ در حال نوشتن نامهاي كه گذشتهاي را شرح ميدهد كه آينده به آن وابسته است.
ميراندا همشهري خانم نويسنده است، ۱۲ ساله و زمان وقوع حوادث رمان سال ۱۹۷۹ ميلادي است. بهنظر ميرسد او دختر پرحرفي است و گرههايي كه در ابتداي داستان مطرح ميشود، خواننده را دلنگران ادامه قصّه او ميكند. اما دخترك موفق ميشود تكههاي پازل را در كنار هم قرار دهد و درنهايت، با كشف راز سفر غريب ماركوس در زمان براي حفظ جان و حل معمّاي مرد خندهرو پاياني غافلگيرانه را براي رمان رقم بزند. هنر ربكا استيد در بيان قصه ستودني است. آنچه در طول نوشتار ميگذرد همانقدر كه شخصيتهاي ابتداي قصه را تغيير ميدهد و همانقدر كه ميراندا ياد ميگيرد و پخته ميشود، خواننده را نيز با خود همراه ميكند تا در آخر او را شگفتزده كند.
در پايان داستان، مخاطب دوست دارد برگردد و چند بار ديگر ماجرا را مرور كند و اين خاصيت يك رمان جذاب است. حالا بياييد كمي از نويسنده و خلاقيت بياندازه و داستان شاهكارش فاصله بگيريم و از خانم كيوان عبيدي آشتياني به خاطر ترجمه روان و خوبش تشكر كنيم. بههرحال داستان جذاب و شگفتانگيز ربكا استيد بيترجمهاي درست براي مخاطب فارسيزبان چيزي جز يك نوشته كسلكننده نخواهد بود. خانم آشتياني با مهارت و تسلط بر زبان، از پس برگردان رفتوبرگشتهاي زماني در اين رمان برآمده و متن شيوايي را متناسب با مخاطب خويش ارائه كرده است. «وقتي به من ميرسي» از سوي نشر افق (كتابهاي فندق) در ۲۸۰ صفحه براي نوجوانان منتشر شده است. بااينحال، قيد «رمان نوجوان» روي جلد يا ميرانداي ۱۲ ساله باعث نميشود كه من خواندن اين رمان را به همه مخاطبان ادبيات داستاني و رمان پيشنهاد نكنم. داستان ربكا استيد قدرت اين را دارد كه هر خوانندهاي را، در هر سن و سالي، مجذوب روايت تازهاي كند كه از گمشدههاي زندگي آغاز ميشود تا وقتيكه هستي آدمي را شگفتزده ميكند؛ «درست مثل روشن كردن چراغ است، وقتي چراغ را روشن ميكنيم تازه ميفهميم اتاق چقدر تاريك بوده است. همه آدمها اين چيزها را ميدانند ولي تظاهر به ندانستن ميكنند.»